- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
چند روز پیش عکسهایی در شبکههای اجتماعی منتشر شد با این توضیح که آقای «علی مهربانی» چند سالی است در اطراف شهرری کارگاه تولید لوازم ورزشی ،خانگی و مدرسهای راه انداخته که در آن فقط جوانان کمتوان ذهنی را استخدام میکند. هر چند بعدها آقای مهربانی به ما گفت که خانواده این بچهها خیلی مایل نیستند عکس فرزندانشان منتشر شود و برای همین ما چهرهها را کمی محو کردیم. آقای مهربانی معلم بازنشستهای است که کارش را با تدریس به کودکان استثنایی آغاز کرده و بعد از بازنشستگی هم دست همین بچههایی را که تربیت کرده بود ، گرفته تا آموزشهای شان بر باد نرود. او که همانند نام خودش و کارگاهش، مهربانی از لحنش میبارد و عاشقانه این بچهها را دوست دارد، از آغاز کارش برایمان گفت و مشکلاتی که این روزها با آن دست و پنجه نرم میکند. هر چند با اکراه گفتوگو با ما را پذیرفت و میگفت کار مهمی نکردهام اما راضی شد تا برای ما، از ماجراهای گفته نشده درباره این کارگاه متفاوت بگوید.
از معلمی تا استاد کاری برای ساخت وسایل ورزشی
آقای مهربانی که خیلی اتفاقی و بنا به نیاز اداره آموزش و پرورش در آن زمان و خالی بودن ظرفیت فقط همین آموزشگاه، معلم یک مدرسه استثنایی شده است، آغاز داستان آشنا شدن با این بچهها را این گونه توضیح میدهد: «کارم را با معلمی در مدارس استثنایی و آموزش بچههای کمتوان ذهنی شروع کردم. از قبل کمی به کار فنی علاقه داشتم و با برادرم به صورت تفریحی وسایلی میساختیم. در مدرسه چند سالی معلم ورزش بودم تا این که زمینهای جور شد که کار و حرفه در این مدارس اهمیت پیدا کرد و من هم که سابقهاش را داشتم و با ابزار آشنا بودم، وارد حرفهآموزی در مدارس راهنمایی و دبیرستان استثنایی شدم. این طور شد که کار آموزش به بچهها را آغاز کردم.» آقا معلم در جوانی به همراه برادرش با باز کردن یک دستگاه فوتبال دستی و الگو گرفتن از آن، به ساخت این وسیله علاقهمند شده بود و بعد هم همان راه را در پیش گرفت . او در ادامه صحبتهایش میگوید: «در زمان معلمی هم وسایل ورزشی میساختم. برای همین به این فکر افتادم که به بچهها هم این رشته را آموزش بدهم. با این کار بچهها میتوانستند چیزهایی را که آموزش دیده بودند ، به بازار هم عرضه کنند و وقتی نتیجه کارشان را میدیدند بیشتر تشویق میشدند. به همین دلیل زمینه کاریام را افزایش دادم.»
خانواده ها نگرانی زیادی از آینده این بچهها دارند
این گونه بوده که این استادکار مهربان تصمیم میگیرد تا علاوه بر علمآموزی به دانشآموزانش، فنی را هم که بلد است به آنها یاد بدهد. او سپس نگرانیهای خانوادههای این بچه ها را که در مناطق حاشیهای و کمبرخوردار زندگی میکنند و اگر سرشان گرم کار مفیدی نباشد، در کوچه و خیابان میگردند ، این طور بیان میکند: «در مدرسه وقتی با خانواده این بچهها صحبت میکردیم، میدیدیم دغدغهشان این است که فرزندانشان وقتی در مدرسه آموزش دیدند، بعد وضعیت شان چه میشود و کجا باید بروند. نگران بودند که در بیرون کاری گیرشان میآید یا نه. هدف ما از آموزش حرفه و فن این بود که به بچهها کار یاد بدهیم تا وقتی از مدرسه خارج شدند بگویند این کارها را بلدیم. بیشتر آنها هم بعد از پایان مدرسه در جایی مشغول کار میشدند.» شاید این جنبه از این کار نیکوی آقای مهربانی کمتر دیده بشود. این که با راهاندازی یک کارگاه تولیدی، علاوه بر کارآفرینی و درآمدزایی، جلوی بسیاری از بزهکاریها و فاجعههای اجتماعی احتمالی را هم گرفته است. معلوم نیست اگر آقا معلم دست این پسرها را نمیگرفت، چه آیندهای برایشان رقم میخورد.
سرانجام کارگاه آقا معلم
راه افتاد
مهربانی آقا معلم به همین جا ختم نمیشود. آقای مهربانی بعد از بازنشستگی هم دانشآموزانش را رها نمیکند. او که هنوز به مدرسهای که در آن درس میداده سر میزند، تصمیم میگیرد دست دانشآموزانش را بگیرد و رهایشان نکند. خودش در این باره میگوید: «سال 1394 که بازنشسته شدم با برادرم تصمیم گرفتیم کارگاه کوچک خانه پدری را ترک کنیم. یک کارگاه 150 متری اجاره و با یک نفر از همان بچهها کار را شروع کردیم. یواش یواش در بازار شناخته شدیم و دیدیم تقاضا زیاد است و نیرو میخواهیم. یک کارگر دیگر آوردیم و همین طور نیرو اضافه کردیم. باز دیدیم مکانمان کوچک است و یک جای بزرگتر اجاره کردیم. همان بچهها را به کار گرفتیم که الان 10 نفر هستند و در کارگاهی حدودا 500 متری در حال ساخت لوازم ورزشی مانند فوتبال دستی در سایزهای مختلف، میله بارفیکس، پایه والیبال و بسکتبال، دروازه گل کوچیک و... هستیم. حتی وسایل فوتبال دستی برای کارگاههای دیگر هم تولید میکنیم و با آنها بده بستان داریم.»
مشتریان هم زیاد شدهاند
استاد مهربانی که بچهها هنوز به یاد دوران مدرسه او را «آقا» صدا میزنند، علاوه بر معلم و صاحبکار بچهها، در نقش پدرخواندهشان هم هست و بچهها به او به چشم یک پدر دلسوز و عاشق نگاه میکنند و حرف فقط حرف اوست. این کارآفرین گسترش کارش را این گونه تعریف میکند: «الان مشتریان مان هم زیاد شدهاند و تقریبا در همه شهرها ما را میشناسند. یک سری از خریداران وقتی میفهمند ما برای ساخت تولیداتمان از این بچهها کمک میگیریم، بیشتر بهمان سفارش میدهند تا کمکی به این ها شود. برادرم بعد از ازدواجش از کارگاه رفت و الان من هستم و این بچهها.»
خیالم از بابت کیفیت کارشان راحت است
آقا معلم میگوید اوایل باید خیلی هوای کارگرها را میداشته و حواسش میبوده که خوب آموزش ببینند. ولی بعد که کار را یاد گرفتند مانند افراد عادی و حتی با دقتتر از آنها وظیفه خود را انجام میدهند. البته در کارگاه مهربانی قوانین سفت و سختی هم برپاست. رعایت ادب، احترام به دیگران، نظافت و مرتب بودن کارگاه، مسائلی است که آقای مهربانی روی آنها تاکید دارد و به این راحتی از این موارد نمیگذرد. او لذت کار کردن با این افراد را این گونه تشریح میکند: «جالب است که این بچهها اصلا بلد نیستند دروغ بگویند و کلک بزنند. حتی دوست دارند که خودشان را در کار نشان بدهند. یک خصلت خوب دیگری که دارند این است که دوست دارند کار را به بقیه یاد بدهند. نیروی جدید که میآید میرود زیر دست قدیمیترها و آنها با علاقه بهشان آموزش میدهند. از این جهت هم خدا را شکر میکنیم.» در ادامه از این حس مسئولیت پذیری بچهها بیشتر میگوید: «خدا کند کرونا از این مملکت برود، ولی این بیماری برای کار ما خوب بود. در این مدتی که بچه ها و بزرگ ترها در خانه بودند، خرید وسایل ورزشی مثل فوتبال دستی زیاد شد که بازار ما هم رونق گرفت. البته ما در کارگاه مسائل بهداشتی را رعایت میکنیم و خدا را شکر هیچ کدام از بچهها مبتلا نشدهاند. ولی خودم و خانوادهام به شدت بیمار شدیم. جالب این که 10 روزی که در خانه افتاده بودم همین بچهها خیلی قشنگ کارگاه را گرداندند. در این حد که جنس تولید و لوازم را بارگیری میکردند و برای مشتری میفرستادند.»
تقاضا برای کار کردن در کارگاهمان زیاد است
آقای مهربانی با روحیه معلمیاش به خوبی توانسته با این شاگردان سر و کله بزند. او که راه و رسم آموزش به دانشآموزان کمتوان ذهنی را بلد است، با تلاش و پشتکاری خستگیناپذیر دست از آموزش آنها برنمیدارد، حتی اگر لازم باشد موضوعی را 10 بار توضیح بدهد. ولی این تنها سختی این راه نیست. او از مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم میکند، میگوید: «تقاضا برای کار کردن بچهها در کارگاهمان زیاد است. خانوادهها فکر میکنند ما بنگاه کاریابی هستیم. زنگ میزنند و با التماس میخواهند بچههایشان را استخدام کنیم. ولی متاسفانه جا نداریم تا نیروی بیشتری بگیریم. ما با تولید 4-5 قلم جنس کارمان را شروع کردیم و الان حدود 23 وسیله تولید میکنیم. میتوانیم ظرفیت تولیدمان را افزایش دهیم ولی امکان گسترش کارگاه را نداریم. مشکل ما علاوه بر هزینه بالای اجاره کارگاه، حق بیمه است که برخلاف این که گفته شده برای افراد کمتوان باید 10 درصد باشد، ولی از ما 30 درصد حق بیمه میگیرند. هر بار هم به بیمه مراجعه کردهایم و گفتهایم ادارهها باید 3 درصد از افراد معلول کمک بگیرند ولی ما 100 درصد کارگرانمان معلول هستند، فایده ای نداشته است.» او میگوید: مشکل فقط حق بیمه نیست. چون بچهها همه ساکن آن منطقه هستند و نمیتواند جای کارگاه را به خاطر مشکل در رفتوآمد آنها تغییر بدهد، امکان تغییر مکان کارگاه را هم ندارد. او ادامه میدهد: «خیری پیدا شده که زمینی را برای کارگاهمان بسازد ولی ادارهها مجوز ساخت نمیدهند. الان ماهی حدود 11 میلیون تومان حق بیمه میدهیم و 10 میلیون تومان هم اجاره کارگاه است. حقوق همه بچهها را هم طبق قانون وزارت کار پرداخت میکنیم. حتی به دو نفر از آنها که ازدواج کردهاند و یک نفرشان فرزند دختر باهوشی دارد حقوق بیشتری میدهیم تا بتوانند خانواده را بچرخانند. اگر ادارات با ما همکاری کنند دست کم 10 نفر دیگر از این بچهها را میتوانیم به کار بگیریم.»
خودم را مدیون این بچهها میدانم
ولی این معلم دلسوز منکر تاثیر دعای خیر در حق خودش و کارش نیست. این تاثیر مثبت را چنین توضیح میدهد: «وقتهایی بوده که کارم به مو رسیده ولی پاره نشده. یعنی گاهی در کارهایی ماندهام که خسته شدهام و گفتهام ولش کن و دیگر ادامه نمیدهم ولی دستم را به سمت خدا گرفتهام که خودش کمکم کند و کار درست شده است. هر چند واقعا کار ما که به این مرحله رسیده فقط به خاطر دعای پدر و مادر این بچهها بوده است. خانوادهها که بیشترشان از نظر مالی ضعیف هستند هم میگویند وقتی بچه ما صبح بلند میشود و با یک ظرف غذا میآید سرکار، انگار دنیا را به ما دادهاند. همین که بچهها در خانه نیستند و حتی اطرافیان میبینند که اینها سر کار میروند و بعضی افراد سالم بیکار هستند، یک دنیا برایمان ارزش دارد و دعایمان میکنند. من همه جا گفتهام که نان این بچهها را خوردهام. چه زمانی که 30 سال معلمشان بودم و حقوق گرفتم، چه الان که دارند در کارگاهم کار میکنند. برای همین خودم را مدیون این بچهها میدانم و خودم را موظف میدانم که فقط باید همین بچهها را به کار بگیرم. خدا را شکر در کارم هم موفق بودهام. ای کاش مشکلات از سر راه من که توان اضافه کردن نیرو را دارم، برداشته شود و سازمانها همکاری کنند. هر کمکی به ما بشود، کمک به همین بچههاست. خودم که حقوق بازنشستگی دارم. کارگاههای دیگری هم بودند که از این بچهها استفاده میکردند ولی متاسفانه به دلیل مشکلات و نبود حمایت، از ادامه کار بازماندند. البته نهادهای مختلف زیادی به ما کمک کردهاند، کمکشان هم این بوده که برایمان دعا کردهاند تا خدا عاقبتمان را به خیر کند و پدر و مادرمان را بیامرزد!»
همسرم میگوید برای دختران کمتوان هم کارگاه بزنیم
علی آقای مهربانی از همراهی خانوادهاش در این راه میگوید: «همسرم هم معلم بازنشسته مدارس استثنایی است که مشوق بزرگی برایم در این کار بوده است. وقتی خسته میشدم دلداریام میداد که عیبی ندارد و برای این بچهها کار کن. همیشه پشتیبانم بوده است. دو دختر دارم که یکی معلم است و به تازگی ازدواج کرده و یکی هم دانشآموز است. بچههایم کارم را دوست دارند و دلگرمیام میدهند. گاهی با همسرم صحبت میکنیم که کاش بشود چنین کارگاههایی برای دختران کمتوان هم راه انداخت. به هر حال پسر از خانه بیرون میزند، ولی دخترهای کمتوان معمولا در خانه میمانند. اگر بشود به آنها هم هنر و فن آموخت تا برای خودشان کار کنند، خیلی خوب میشود. هم درآمدی دارند و هم چون بیمه میشوند، تا آخر عمر حقوق ثابتی خواهند داشت و خانواده خیالشان راحت میشود. مثلا یکی از کارگرهای خودم چند ماهی بیمار بود و نتوانست سر کار بیاید، ولی حقوق بیکاری گرفت. یا دیگری که ازدواج کرد برای همسرش و فرزندش هم دفترچه بیمه گرفت و میتوانند از مزایایش استفاده کنند.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
درباره مجموعه «موج اول» که این شبها از شبکه 3 پخش میشود
سرنوشت سیامک اطلسی و طبابت مهدی فخیمزاده در نخستین سریال کرونایی
مائده کاشیان
ذخیره اش بپردازد.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گفتوگو با حجتالاسلام محمدجواد نظافت درباره ویژگیهای اخلاقی و تربیتی در سیره دختر بزرگوار امیرمؤمنان(ع) که میتواند الگویی مؤثر برای نسل امروز و به ویژه بانوان باشد
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مرد شیطان صفت که با کمک خواهرش دختران فراری را به خانه وحشت می کشاند یکی از آن ها را ۳ سال و دیگری را ۸ ماه در کمد حبس کرده بود
گروه حوادث/ یکی از ترسناک ترین جنایت های سال با طرح رعد پلیس فاش شد و قاتل دختر فراری پرده از اقدامات شیطانی اش برداشت. ماجرای هولناک سرنوشت دختران جوان در خانه وحشت که بیشتر شبیه فیلم های هالیوودی است! به گزارش خراسان، دو روز پیش بود که رسانه ها از کشف جسدی نایلون پیچ شده و 2 دختر حبس شده در خانه ای در یکی از مناطق مرکزی تهران خبر دادند. حالا اما جزئیات بیشتری از این ماجرا مشخص شده است. رئیس پلیس تهران دیروز در حاشیه مرحله ۵۱ طرح رعد، درباره بازداشت یک قاتل که دو زن را در یک منزل محبوس کرده و یک دختر را به قتل رسانده بود، گفت: برادر و خواهری را در این پرونده بازداشت کردیم، در مرحله نخست با ظن این که این افراد دختران را اغفال میکنند، به موضوع وارد شدیم و مأموران پس از ورود به منزل متوجه صحت موضوع شدند و دیدند خواهر پس از اغفال دختران، آن ها را به منزل خودشان میبرد و سپس اموال آن ها را سرقت میکردند. به گزارش مهر، سردار حسین رحیمی با بیان این که برادر، دختران را مورد تعرض قرار میداد، افزود: این متهمان در یک مورد یکی از دختران را به قتل رسانده بودند و جسد وی مدت ها در این منزل بود. همچنین یک دختر خانم را به صورت عریان در یک کمد محبوس کرده بودند و به نظر میرسد موارد دیگری در این پرونده درباره اغفال دختران وجود داشته باشد.
کشف خانه وحشت توسط پلیس
همچنین به گزارش رکنا و همشهری، ساعت 6 عصر دوشنبه 15 آذر ماه ماموران کلانتری 112 ابوسعید در راستای اجرای طرح رعد پلیس با توجه به این که اطلاعاتی از پاتوقی مرموز درخیابان خرمشهر محله کمیل به دست آورده بودند، عملیات بررسی از این پاتوق را با هماهنگی مقام قضایی به اجرا گذاشتند. ماموران کلانتری وقتی پای در این پاتوق مرموز گذاشتند با مرد میان سالی که در خانه حضور داشت ،روبه رو شدند و سپس به بازرسی خانه پرداختند که با جسد یک دختر جوان که داخل 21 کیسه زباله بسته بندی شده بود، مواجه شدند و در ادامه با یک دختر 20 ساله که داخل کمد دیواری و یک دختر 21 ساله که در اتاق زندانی شده بودند، روبه رو شدند. همین کافی بود تا بازپرس وهابی از شعبه 2 دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان اداره 10 پلیس آگاهی تهران برای تحقیق پای در صحنه جرم بگذارند. 2 دختر جوان که یکی از آن ها 3 سال و دیگری 8 ماه قبل، پس از فرار از خانه شان، در چنگال مرد شیطان صفت که سعید نام دارد گرفتار شدند. 2 دختر جوان که از مرد شیطان صفت میترسیدند، ادعا کردند که سعید وقتی متوجه فرار یکی از دختران محبوس از خانه می شود، او را در جلوی خانه گرفته و پس از انتقال به داخل خانه به قتل رسانده و ما را هم تهدید می کرد که اگر به فکر فرار باشیم ما را هم خواهد کشت. دختران ادعا کردند که در این مدت تنها نان خشک و آب غذای آن ها بوده و از ترس جرئت اعتراض یا فرار نداشته اند.
اعتراف به قتل از سوی مرد نگهبان
مرد میان سال که نگهبان جسد و 2 دختر فراری بود در همان تحقیقات ابتدایی گفت: برادرم با همدستی خواهرمان دختر جوان را به قتل رسانده است. کارآگاهان که احتمال می دادند سعید برای سرکشی به خانه باز می گردد در کمین وی نشستند و خودروهای پلیس از صحنه جرم دور شد تا این که ساعت 8 شب عامل این جنایت به محل جرم بازگشت و تیم جنایی پلیس آگاهی تهران در عملیاتی غافلگیرانه سعید را قبل از این که از ماجرای حضور پلیس و فاش شدن قتل هولناک با خبر شود، دستگیر کردند. تجسس های پلیسی ادامه داشت و کارآگاهان ساعت 20:30 در عملیاتی دیگر خواهر قاتل را در مخفیگاهش در همان منطقه دستگیر کردند. کارآگاهان در تحقیقات میدانی و بازجویی از متهم پی بردند که سعید سال 93 در یک پرونده جنایی به اتهام قتل غیرعمد یک زن بازداشت و به پرداخت دیه محکوم شده است و پس از آزادی به صورت اقساط دیه زن جوان را پرداخت می کند. سعید در پایانه مسافربری جنوب برای مسافرخانه ها و هتل ها، مسافر پیدا می کرده و زمانی که با دختران فراری روبه رو می شد با این بهانه که به دختران مجرد اتاق نمی دهند، با چرب زبانی آن ها را برای نیت شوم خود به مخفیگاهش در خیابان خرمشهر کشانده است. دختر جوان که به قتل رسیده روز جنایت که 4 ماه قبل بوده تصمیم به فرار گرفته که عامل جنایت با اطلاع از نیت دختر جوان و زمانی که خواهرش نیز در این پاتوق شیطانی حضور داشته با پیچ گوشتی، دختر جوان را به قتل می رساند و برای این که راز این جنایت پنهان بماند جسد را در خانه و داخل کیسه های زباله نگهداری میکند.
احتمال سریالی بودن قتل دختران فراری
با توجه به این که چندی قبل و در ماه های گذشته جسد 2 دختر در خیابان کاشانی و یکی از خیابانهای نزدیک محل زندگی سعید پیدا شده است، احتمال می رود که این دختران نیز به دست این جوان شیطان صفت به قتل رسیده اند و او یک قاتل سریالی باشد. بنا بر این گزارش، بازپرس وهابی از شعبه 2 دادسرای امور جنایی تهران دستور داد تا متهم برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره 10 پلیس آگاهی تهران قرار گیرد و تجسس های پلیسی در این پرونده جنایی ادامه دارد.هر چند سعید در اولین اعترافاتش قتل این دختر را تکذیب کرده و مدعی است او به دست دیگر دختران حاضر در خانه به قتل رسیده است.
ناگفته های همسایه ها از خانه وحشت
آن طور که همسایهها میگویند رفتوآمدهای زیادی به خانه سعید میشد. یکی دیگر از آن ها میگوید: «گاهی صداهایی که از خانه سعید بیرون میآمد زیاد بود و بهنظر میرسید جز خودش و خواهرش چند نفر دیگر هم در آن جا هستند. یک مرتبه حتی من صدای زنی همراه با دختر خردسالش را شنیدم. سعید با مادر بچه دعوایش شده بود و کتک کاری میکردند. زن فریاد میزد و کمک میخواست. من با پلیس تماس گرفتم و خبر دادم اما هیچکس نیامد.»آن طور که او میگوید حتی یک مرتبه اتفاق عجیب و غریبی در آن جا افتاده است. او میگوید: «یک بار صدای افتادن چیزی در حیاط را شنیدیم و همه همسایهها جمع شدیم. دختری با سر و وضع نامناسب از پنجره خانه سعید آویزان شده و خودش را به حیاط انداخته بود. او شرایط جسمی و روحی خوبی نداشت و میگفت سعید او را چندین روز در خانهاش زندانی کرده اما دیگر طاقت نیاورده و تصمیم گرفته برای نجات خودش از پنجره بیرون بپرد.» این حادثه اما مدتی قبل هم اتفاق افتاده بود. یکی از همسایههای قدیمی که سالهاست در آن کوچه زندگی میکند هم حادثه مشابهی را به یاد دارد. او میگوید: «چند سال قبل هم دختری جوان از پنجره اتاق خانه سعید از یک چادر آویزان شد و وقتی به حیاط خانه رسید، با عجله از آن جا فرار کرد.»
4 ماه بیخبر از یک جسد
آن طور که برآوردهای اولیه متخصصان پزشکی قانونی نشان میدهد، دست کم 4ماه از قتل دختری که جسدش در خانه وحشت کشف شده، میگذرد اما چطور در این مدت هیچ کدام از همسایهها متوجه وجود این جنازه و بوی تعفن آن نشدند؟ یکی از آن ها میگوید: «نمیدانم رفتوآمدها به خانه او چه زمانی انجام میشد که ما هیچکس را نمیدیدیم. ما فقط صداهایی را که از خانه بیرون میآمد، میشنیدیم. وقتی فهمیدیم که پلیس در خانه سعید جنازه کشف کرده، خودمان هم شوکه شدیم. چون تا آن زمان هیچ بویی در ساختمان نمیآمد. آن طور که شنیدیم، او جسد را در چندین لایه پلاستیک پیچیده بود تا هیچ بویی خارج نشود. درباره 2 دختری که در آن جا زندانی شده بودند هم ما هیچ صدایی از آن ها نشنیدیم. فقط وقتی مأموران آن ها را پیدا کردند دیدم که خیلی بیحال بودند. به قدری که حتی نمیتوانستند راه بروند و همسایهها مقداری غذا به 2دختر بینوا دادند تا بتوانند خودشان را تا ماشین پلیس برسانند.» تحقیقات اولیه از 2دختری که در خانه سعید زندانی شده بودند، نشان میدهد که او برای فریب آن ها خودش را مأمور پلیس معرفی میکرده است.
ناگفته های 2 دختر فراری از خانه وحشت
یکی از آن ها میگفت که ساکن شهری در اطراف تهران بوده و دیگری در یکی از مناطق پایتخت زندگی می کرده است. یکی از آنها به دلیل اختلافاتی که با خانواده اش داشته حدود 8 ماه قبل از خانه پدرش فرار کرده و از همان زمان در خانه سعید زندانی شده و در کمد نگهداری می شده است. دیگری نیز حدود 3 سال قبل از خانه فرار کرده بود و او هم در این مدت در خانه سعید زندانی بود و اجازه خروج نداشت. این دختران میگفتند که سعید آن ها را شکنجه می داده و به آن ها تجاوز می کرده است. دختری که در کمد زندانی بود به ماموران گفت: به دلیل اختلافاتی که با پدرم داشتم، او مرا از خانه بیرون انداخت. من هم شبها در پارک میخوابیدم تا این که یک روز در حوالی میدان راه آهن و در نزدیکی یک مسافرخانه با سعید آشنا شدم. او مدعی شد، سرهنگ نیروی انتظامی است و وقتی دید از خانه فراری شدم و جایی برای زندگی ندارم مرا به خانهاش دعوت کرد. وی ادامه داد: پیشنهاد او را پذیرفتم غافل از سرنوشتی که در کمینم بود. مرد جوان مرا به خانهاش آورد و در این 8 ماه در کمد زندانی بودم و هر از گاهی سعید اجازه می داد از کمد خارج شوم. حتی مجبور بودم در کمد غذا بخورم و فقط برای رفتن به سرویس بهداشتی از کمد خارج میشدم. وی گفت: سعید با خواهرش زندگی میکرد و روزی که مرا به خانهاش آورد به جز من دختران فراری دیگری هم این جا حضور داشتند. من فکر می کردم قرار است سعید به من پناه بدهد غافل از این که او بیمار روانی بود و آزارم می داد. در این مدت هر وقت عصبانی می شد مرا مورد ضرب و جرح قرار می داد و با تهدید به من تجاوز می کرد. دختر جوان درباره جزئیات قتل دختری که جسدش داخل اتاق خواب پیدا شده بود، نیز گفت: این دختر حدود 4 ماه قبل توسط سعید و خواهرش به قتل رسید. حدود 25 روز بود که سعید او را به خانه آورده بود و آن طور که متوجه شدم با او هم مثل من در حوالی میدان راه آهن آشنا شده و چون آن دختر جایی نداشته، سعید وی را به خانهاش دعوت کرده بود. او 25روز در این جا زندانی بود تا این که 4ماه پیش تصمیم گرفت فرار کند. من همه این وقایع را زمانی که داخل کمد زندانی بودم شنیدم و صحنه قتل را ندیدم. آن روز دختر زندانی می گفت قصد رفتن دارد اما سعید مانع شده و اجازه رفتن به او نداده است . بر سر این مسئله با یکدیگر درگیر شدند، دختر جوان فریاد می کشید و میگفت در را باز کن اما سعید او را هل میداد و به این طرف و آن طرف پرت میکرد. بعد از ترس این که همسایهها متوجه ماجرا شوند، از خواهرش خواست تا پیچ گوشتی به او بدهد. فکر میکنم بعد از آن خواهرش به او پیچ گوشتی داد و سعید هم با آن ضربهای به دختر جوان زد و او را به قتل رساند. چون پس از آن دیگر صدایی از آن دختر نشنیدم. پس از جنایت هم دور جسد او نایلون پیچیدند و کنار اتاق گذاشتند. آن طور که متوجه شدم سعید و خواهرش می ترسیدند جسد را به بیرون از خانه منتقل کنند مبادا همسایه ها متوجه شوند. به همین دلیل هر ازگاهی سعید با خودش نایلونی می آورد و دور جسد می پیچید و پنجره ها را باز می گذاشت تا متعفن نشود.
زندگی کنار جنازه
بعد از تحقیق از دختری که در کمد زندانی شده بود، نوبت به دختر دیگر رسید که به گفته خودش 3 سال در خانه سعید زندانی بود. او گفت: من در نزدیکی مسافرخانه با سعید آشنا شدم و فکر میکردم که آن مرد قرار است به من پناه بدهد اما او در خانهاش زندانیام کرده بود و اجازه خروج نمی داد. هم خودش از من بیگاری میکشید و هم خواهرش. من هم جرئت نمیکردم از ترس چیزی بگویم. البته بیرون از این جا هم کسی را نداشتم و خانوادهام مرا طرد کرده بودند. وی ادامه داد: در مدت 3 سالی که در خانه سعید زندانی شده بودم، دو سه دختر دیگر را هم دیدم که یکی از آن ها بعد از مدتی از پنجره فرار کرد و دو نفر دیگر هم ظاهرا خانوادههایشان ردشان را زده بودند و برای همین رفتند. درباره مقتول هم چیز زیادی نمیدانم. هنوز یک ماه نشده بود که به خانه سعید آمده بود که در درگیری به دست او به قتل رسید. این دختر میخواست برود اما سعید به او اجازه نداد و با همدستی خواهرش او را به قتل رساندند. من حدود 4 ماه با جسد آن دختر زندگی میکردم تا این که ماموران وارد خانه شدند.
کابوس خانه های وحشت
بررسی پرونده چندخانه ای که به دلیل جنایات هولناکی که در آن ها رخ داده به خانه وحشت شهرت پیدا کرده اند
رعیت نواز- در سراسر جهان خانه هایی وجود دارد که اگر در و دیوارش زبان باز کنند صدای فریاد وحشتی که در آن خانه ها حکمفرما بوده گوش فلک را کر خواهد کرد. خانه هایی که در آن ها جنایاتی وحشتناک رخ داده و در و دیوار آن خانه ها بهترین شاهدان آن جنایت ها هستند. جنایت هایی که پیش از این مشابه شان را در سریال ها و فیلم های خارجی مثل فیلم «اتاق» و سریال «میر از ایست تاون » دیده بودیم. در روزهای گذشته هم یکی از همین خانه های وحشت در تهران کشف شد که مشروح آن را میتوانید در صفحه حوادث امروز روزنامه بخوانید. اما در این گزارش سعی کرده ایم از چند خانه ای که به دلیل جنایات هولناکی که در آن ها رخ داده و به خانه وحشت شهرت پیدا کرده اند، بنویسیم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.